محل تبلیغات شما
منکر این نیستم که همه سختی و مشکلات دارند،اما من نسبت به خودم و شرایط نرمالی که تا ۲۰ سالگی داشتم،بعدش یهو سالای سختی رو گذروندم تا همین الان،واقعا روحم خسته س،طوری که هر دوست و آشنایی که کمترین بویی از انسانیت برده باشه بهم حق میده و اتفاقا خیلی هم بهم میگن. خودمم حس میکنم کم کم دارم به بی تفاوتی حسی میرسم،خیلی بده ولی دلم دیگه اونقدر برای کسی تنگ نمیشه،نمی زنه،به درد نمیاد، خانوادم که کلا آخرین گزینه ای هستن که از احوالاتم ممکنه بهشون بگم،ک عموما نمیگم، مثلا الان نمیدونن من میخوام برم قشم. کلا دلسرد شدم از همه،طلبکار نیستم موقعم نیستم چون خودم اینجوری راحت ترم،اما نه خانواده نه توی محل کار نه توی زندگی مشترک و نه حتی توی دوستیا قدرمو نفهمیدن،و اگرچه مسبب اصلی وضعیت فعلی من خودم هستم اما همه ی این کسایی که گفتم بی تاثیر نیستن،مهمتر از همه خانوادم که آنقدر سر ازدواج تنها دختر نخبه شون سرسری گرفتند.

اشكای من كی قراره تموم شه

سرخوردگی،دل مردگی

دل آشوب یعنی عمیقا بفهمی حتی بهترین حالت برای تو بدترین حالته

نیستم ,توی ,خانوادم ,کم ,بی ,بهم ,خانوادم که ,نه توی ,خانواده نه ,توی محل ,نه خانواده

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طزنجســــــــــــرا ثبت شرکت - ثبت لوگو alpotave deboscabumf Robert's page Seperti Singa Di Hutan Seperti Seo Di Search Engine Janice's collection gandlowniawil firzersprimel آشیانه تنهایی